لا به لای دوبیتی های من... | ||
|
ناسپاس از عشق پاکت نیستم
چـشـم مـخـمـور تـو تـا در خـواب مـستی خفته است
ازخـمار چــشـم مـسـتـت عـالـمی آشـفـتـه اسـت
دل چـو در مـحـراب ابـرو چـشـم مـستش دید گفت
کـافـر سـرمـسـت در مـحـراب بـیـن چون خفته است
در دیده ی ما نقش رخ دوست اگر نیست
مثل عادت نیستی تا ساده انکارت کنم
نقش چشمان خمارت چه کشیدن دارد
سایه ساران دو زلفت چه لمیدن دارد
حس مستی لبت طعم چشیدن دارد
غصه ی دوری دلدار مرا پیرم کرد
غم هجران نگارم ز جهان سیرم کرد
گریه کردم ز فراغت گل من باور کن
که مرا غربت این شهر زمین گیرم کرد
دوستانم همه نابند طلا سیری چند
درد از همه شان دور بلا سیری چند
بی گل روی عزیزان نفسم می گیرد
بی حضور رفقا صلح و صفا سیری چند
من آن ابرم که بارانش تو هستی
تنهایی و لحظه های پر آشوبم
|
|
[ طراحی : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin ] |