نويسندگان

می میرم اگر دلت پر از غم بشود


یا چشم تو میزبان شبنم بشود


پاییز و بهار را به هم می دوزم


یک نخ اگر از پیرهنت کم بشود
 

غزل گفتم به یاد چشم آهوت


قصیده گفتم از آن طره موت


دوبیتی ها ز هجرانت سرودم


 رباعی ام نثار تاق ابروت

 

نگارا چشم تو ختم زمان است


که روح زندگی در آن نهان است


هر آنکس با نگاهت آشنا گشت


 یقین تا روز محشر در امان است

 

تو دریا بودی و من قایقی خرد

 

که هرجا خواست امواجت مرا برد



دلم پارو زن بیچاره ای بود

 

که در امواج عشقت یک شبی مرد

 

 

عجب رسمی ست رسم آدمیزاد


که دور افتاده را کم میکنند یاد


که دور افتاده حکم مرده دارد


 که خاک مرده را کی میبرد باد

 

از واقعه ای تورا خبر خواهم کرد


آن را به دو حرف مختصر خواهم کرد


با عشق تو در خاک نهان خواهم شد


با مهر تو سر زه خاک بلند خواهم کرد
 

از طعنه جاهلان نخواهم ترسید


بر خنده این زمانه خواهم خندید


من بر سر عشق پاک خود میمانم


تا کور شود هر آنکه نتواند دید

ساناز اشراقی 

 

ای دوست كه دستگاه عالی داری

نيرو و توان حالی و مالی داری

هشدار!كه با سفره رنگارنگت

 
يك مشت گرسنه در حوالی داری

 

 

نازان به رياست و زر و زور مباش

از رسم صفا و معرفت دور مباش

بسيار مكافات،به مردن نرسد

 عبرت ز جهان بگير و مغرور مباش

 

جهان و هستی اش همچون سراب است

تــمــام زنــدگــی بــر روی اب اســت


 بـسـازی هــر چه در گـیـتی به زحمت

به انـی خــود روی او هـم خــراب اســت

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد

درباره وبلاگ

لا به لای دوبیتی ها نقش آخرین نگاهت را با قلم مو می کشم...بلکه برای یکبار هم که شده نگاهت را اسیر نگاهم ببینم...
امکانات وب