لا به لای دوبیتی های من... | ||
|
نقش چشمان خمارت چه کشیدن دارد
سایه ساران دو زلفت چه لمیدن دارد
حس مستی لبت طعم چشیدن دارد
غصه ی دوری دلدار مرا پیرم کرد
غم هجران نگارم ز جهان سیرم کرد
گریه کردم ز فراغت گل من باور کن
که مرا غربت این شهر زمین گیرم کرد
دوستانم همه نابند طلا سیری چند
درد از همه شان دور بلا سیری چند
بی گل روی عزیزان نفسم می گیرد
بی حضور رفقا صلح و صفا سیری چند
من آن ابرم که بارانش تو هستی
تنهایی و لحظه های پر آشوبم
در دهکده ی تو خبر از بوی ریا نیست
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
ماه در روی کسی غیر تو دیدن ممنوع
ناز چشم کسی جز تو خریدن ممنوع
تابلویی بر سر دروازه ی قلبم زده ام
که ورود احدی جز تو اکیدا ممنوع
ماهی تو ، که بر بام شکوه آمده است
آیینه ز دست تو به ستوه آمده است
خورشید اگر گرم تماشای تو نیست
دلگیر نشو ، ز پشت کوه آمده است
سرنوشتم چیز دیگر را روایت میکند
بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند
قلب من با هر صدا با هر تپش با هر سکوت
غرق در خون یکنفس دارد دعایت میکند
هر چند کسی میان ما حایل نیست
|
|
[ طراحی : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin ] |